دسته‌ها
روزنوشت

نوروز و من بی تو

با واژه، واژه‌ی این شعر دل‌ام پر می‌کشد به کوچه‌های کودکی. دل‌ام عیدی می‌خواهد، بهانه‌ی بوی دست‌های حنابسته‌ی مادربزرگ را می‌گیرد. بی‌تاب می‌شود و مرا هم بی‌تاب می‌کند.
خاطره‌ها هجوم می‌آورند: آرامش آغوش پدربزرگ که امن‌ترین گوشه‌ی دنیا بود، چشمان آرام ولی همیشه نگران مادر در آینه‌ای که نمی‌دانم کدام سین هفت‌سین‌مان بود، لباس نو، آجیل، سمنو، یک طایفه فامیل و یاد بابا…
دلم ایران را می‌خواهد.
تو را هم دل‌تنگ است.

دسته‌ها
روزنوشت

دو سه خط

دشوار می‌شود این روزهای دل‌تنگی وقتی که در چشمانت غصه می‌بینم، وقتی که بدانم که شبی را تا صبح نخوابیده باشی و من در کنارت نبوده‌ام. وقتی در پشت نقاب مردانه‌ای بغضت را جمع می‌کنی. وقتی دقایقی سکوت بین‌مان حرف می‌زند و تو می‌دانی که در کدامین لحظه من اندوه را در لبخندم پنهان کرده‌ام. وقتی که نمی‌گویم ولی می‌دانی و وقتی می‌دانم ولی نمی‌گویی. وقتی دلمان از غصه‌ی همدیگر می‌گیرد . وقتی از مرد کوری که می‌دید برایم گفتی و من از لطافت شاعرانه‌ی تو چشم هایم تر شد. می‌خواهم تمام شادی‌های دنیا را بیاورم تا با لبخندی روی لبانت جمع باشد تا همیشه. و آنگاه اندوه و تاریکی بدانند که نخواهند توانست ما را بیازارند حتی در روزهای سخت…